کد خبر: 1337134
تاریخ انتشار: ۰۸ دی ۱۴۰۴ - ۰۰:۴۰
گفت‌وگوی «جوان» با همسر شهید ستوان سوم محسن آین  از کارکنان نیروی هوایی ارتش در مقابله با رژیم‌صهیونیستی
جانش را فدا کرد تا مانع گسترش خسارات شود در حمله دوم جنگنده‌های دشمن آقای آین با من تماس گرفت و گفت بروم خانه داداشم تا خیالش راحت باشد. ممکن است دشمن پایگاه‌های مسکونی اینجا را بزند. هر دفعه که تماس می‌گرفت از ما حلالیت می‌گرفت و به من می‌گفت ببخشید که به خاطر کارم چند سال در بوشهر دور از زادگاهت با من زندگی کردی...
شکوفه زمانی

جوان آنلاین: ستوان سوم محسن آین از شهدای نیروهوایی ارتش در مصاف با رژیم‌صهیونیستی است که هنگام بمباران پایگاه شهید فکوری تبریز به شهادت رسید. این شهید گرانقدر در سال ۱۳۹۲ ازدواج کرد و همان زمان به همسرش گفته بود در پانزدهمین سالگرد ازدواج‌مان دوباره جشن بزرگی می‌گیریم، اما زندگی مشترک او با همسرش تنها ۱۲ سال ادامه یافت و محسن در روز ۲۳ خرداد که اولین روز تجاوز رژیم‌صهیونیستی و امریکا بود، به شهادت رسید. برای آشنایی بیشتر با زندگی این شهید اقتدار با «سمیرا بهروان» همسر شهید به گفت‌و‌گو نشستیم که ماحصلش را پیش‌رو دارید. 

چطور شد شما با خانواده آین وصلت کردید؟ 

من و آقای آین سال ۱۳۸۸ هر دو در رشته حسابداری دانشگاه خوی پذیرفته شده بودیم. ایشان طی تحصیل خوشش آمد و برای همین توانسته بود شماره منزل ما را از سایت سنجش بگیرد. از این طریق من را از خانواده‌ام خواستگاری کرد ومراسم عقدمان در خرداد ۱۳۹۲ برگزار شد. آقای آین، چون خیلی فرد احساسی بودند، به من گفتند هر ۱۵ سال با حضور خانواده‌های‌مان برای مراسم سالگرد ازدواج‌مان جشن بزرگی می‌گیریم، ولی قسمت نشد ما ۱۵ سال اول زندگی‌مان را جشن بگیریم. چون ایشان در ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ به شهادت رسیدند. 

ایشان رشته حسابداری می‌خواندند، چطور شد که به نیروی هوایی ارتش رفتند؟

آقامحسن علاقه ویژه‌ای به هواپیما و کار‌های فنی داشت؛ به همین دلیل رشته حسابداری در دانشگاه را نیمه‌رها کرد و در سال ۱۳۸۸ به نیروی هوایی ارتش پیوست. بهمن همان سال هم استخدام ارتش شد. ایشان در بوشهر در دانشگاه پیام‌نور رشته برق خواند. کارش مأموریتی نبود، بلکه بیشتر شیفتی در محل کارش می‌ماند. در تعمیر دستگاه‌های فنی مربوط به هواپیما فعالیت داشت و بیشتر در تخصص تجهیزات پشتیبانی زمینی هواپیما بود، ولی ارتباط ما با ایشان تا سال ۱۳۹۲ ادامه داشت تا سرانجام در ۱۷ خرداد همان سال زندگی مشترک‌مان را آغاز کردیم. 

بعد از ازدواج شما هم به بوشهر رفتید؟

بله البته آقای آین به خاطر کارش از سال ۱۳۹۰ به بوشهر رفته بود و بعد از عروسی هم به بوشهر رفتیم و تا تابستان سال ۱۴۰۱ محل زندگی‌مان به خاطر کارش در بوشهر بود؛ ثمره ازدواج‌مان یک پسر به نام آرتین که متولد ۱۳۹۷ است. 

آقای آین خیلی وابسته به مادرش بود و به خاطر بیماری مادر که دکتر‌ها جوابش کرده بودند ما به تبریز برگشتیم تا آقای آین بیشتر بتواند در خدمت مادرش باشد، ولی متأسفانه همان سالی که ما برگشتیم بعد از گذشت چندین ماه مادرشوهرم به رحمت خدا رفت و آقای آین هر روز بی‌قراری مادرش را می‌کرد؛ ایشان تا زمان شهادتش در تبریز ماندند. 

۱۲ سال زندگی مشترک‌تان با شهید آین چطور گذشت؟

من ۱۲ سالی که زندگی مشترک با آقای آین داشتم، لحظات بسیار شیرین و پر از عشق، فداکاری، ایثار و از خود گذشتگی و صداقت را تجربه کردم. شخصیتی خاص داشت و اخلاقش به این صورت بود وقتی هر کاری را انجام می‌داد فقط به خاطر اعتقادات خودش انجام می‌داد. به حرف کسی کاری نداشت و اینکه در آینده چه بازخوردی را از مردم بگیرد، همیشه به من می‌گفت هر کاری می‌خواهی انجام بدهی به خاطر آرام‌شدن دل خودت انجام بده و هیچ انتظاری از کسی به خاطر انجام‌دادن آن کار نداشته باش. 

وقتی همچون فکری داشته باشی در زندگی به آرامش کامل‌تری می‌رسی. سنگینی حرف کسی بر دوش تو نمی‌افتد. وقتی آقای آین قولی به کسی می‌داد تمام توانایی خودش را برای انجام دادن آن کار می‌گذاشت و با جان و دل آن کار را جلو می‌برد. ایشان سعی می‌کرد کاری که به او واگذار شده به بهترین حالت ممکن آن کار را برای آن شخص انجام دهد. عقیده ایشان بر این بود کسی که برای برآورده‌شدن نیازی به تو پناه آورده است نباید دست خالی برگردد. 

یکی از رفتار‌های بارز شهید عزیزم این بود که خیلی مسئولیت‌پذیر بود. چه در محل کارش و چه در کار‌های خانه. آقای آین هرگز دنبال پست و مقام نبود. در همه کارهایش وجدان کاری داشت و مسئولیت‌پذیری ایشان و عشق به خانواده‌اش زبانزد همه بود. 

روی مسئولیت‌پذیری و گذشت ایشان تأکید داشتید، چه خاطراتی در این خصوص دارید؟

به عنوان نمونه وقتی چند تعطیلی نزدیک هم می‌افتاد و همکارانش همه دوست داشتند به مسافرت بروند، ایشان برعکس عمل می‌کرد و مرخصی بین تعطیلی‌ها نمی‌گرفت و می‌گفت نباید محل کار خالی از نیرو باشد. برای همین می‌گذاشت وسط هفته مرخصی می‌گرفت و به استراحت یا مسافرت می‌رفتیم. ایشان همیشه برنامه کاری‌اش را با مسئولش هماهنگ می‌کرد. حتی در زمان شهادتش با آنکه در روز پنج‌شنبه ۲۲ خرداد شیفت بود، بعد از حمله دشمن آقامحسن گفت من باید شیفتی به اداره بروم. گویا همکارش مرخصی گرفته بود و باید همسرم جای ایشان می‌رفت. به این صورت شد ما تعطیلات عیدغدیر جایی نرفتیم و ماندیم و شهادت آقای آین در بمباران پایگاه رقم خورد. 

با توجه به شغل نظامی‌شان، فکر شهادت ایشان را کرده بودید؟

من پدرم را در سال ۱۳۹۷ از دست دادم. هر بار که سر مزار پدرم در خوی می‌رفتم، از آنجا هم سری به بخش گلزار شهدا می‌زدم. در همان قطعه‌ای که الان آقای آین دفن شده است، خودش قبل از شهادتش آنجا می‌رفت و سر مزار شهید خلبان رحمانی می‌نشست و می‌گفت: من از این شهید خیلی حاجت گرفتم. به من می‌گفت: این ردیف قطعه شهدا را می‌ببینی این قطعه تا پر نشده است جای من همین جاست.» 

آن موقع از حرفش در مورد شهادت ناراحت نمی‌شدم، ولی اینکه اینقدر زود حرف از رفتن می‌زد، خیلی ناراحت می‌شدم، ولی واقعاً در دل محسن افتاده بود که شهید می‌شود. جای ابدی اش همانجایی بود که خودش جلوتر برای خودش پیش‌بینی کرده بود. واقعاً خداوند همه شهدا را مخصوص خودش آفریده است. چون تمام شهدا اخلاق‌های‌شان خداپسندانه است، همانطور که آقای آین اینطور بود. 

توجه ایشان به شرکت در مراسم مذهبی به چه صورت بود؟

ایشان طوری مرخصی‌هایش را تنظیم می‌کرد که در مراسم عاشورا و تاسوعا در شهرخودمان خوی باشیم. قبل از آنکه متأهل باشند در تمام مراسم به صورت مجردی شرکت داشتند. یک دوست صمیمی داشتند که از دوران مدرسه راهنمایی و دبیرستان تا قبل از شهادتش همیشه همه‌جا همراه هم بودند. آقای آین وقتی در مراسم مسجد کنار پدر، برادر و عموهایش عزاداری می‌کردند، اخلاقی داشتند که زیاد اهل عکس گرفتن یا فیلم‌گرفتن از خود نبودند، یعنی اگر دوربین به سمت آقای آین می‌رفت، صبحت نمی‌کرد. عادت نداشت در جمع عکس بیندازد، بلکه خودش عکاسی می‌کرد و از دیگران عکس می‌انداخت. از آنجا که آقای آین بسیار کم حرف بود، ولی در عوض شنونده بسیار خوبی برای دیگران بودند. 

باید بگویم من خودم برخلاف همسرم خیلی آدم پر حرفی هستم. در زمان نامزدی یادم هست من بیشتر از آقای آین صحبت و ایشان فقط گوش می‌کرد یا با سرش حرف‌های من را تأیید می‌کرد. من از اینکه خیلی صبحت کرده بودم، خسته شده بودم، به شوخی به آقا محسن گفتم شما هم یک چیزی بگویید و ایشان در جواب من گفت: «چی بگویم» من گفتم نمی‌دانم یک چیزی بگویید، ولی حداقل در تأیید حرف‌های من واژه «خب» یا «باشد» را به کار ببرید. اینطوری شد که از آن زمان به بعد من هر وقت با آقای آین صحبت می‌کردم واژه «خب» را به کار می‌برد. در صورتی که حرف‌های من چند دقیقه پیش تمام شده بود و ایشان همینطوری «خب... خب» می‌گفت و هر دو می‌خندیدیم. 

چه خاطرات شیرینی در زندگی با شهید آین دارید؟

خاطرات شیرین من مربوط به زمان تولد پسرم آرتین است. زمانی که به دنیا آمد بچه بسیار ساکتی بود. ما نگران بودیم که چرا این نوزاد گریه نمی‌کند و می‌رفتیم به پرستار می‌گفتیم نوزادمان مشکلی دارد که گریه نمی‌کند، ولی خانم پرستار می‌گفت خیال‌تان راحت باشد مشکلی نیست. آقای آین هم در حیاط بیمارستان داخل ماشین خوابیده بود که اگر هر لحظه به کمکی نیاز بود، در دسترس باشد تا اینکه ساعت ۱۰ شب شد و نوازد ما شروع به گریه کردن کرد. مامانم، زن داداشم و همچنین آقای آین آمدند، کمک می‌کردند تا آرتین را بغل بگیریم و آرامش کنیم. آن شب آرتین تا صبح همه ما را خسته کرده بود. آقای آین گفت: «آرتین یک شب پر خاطره و چالشی برای ما ساخت.» 

گویا شهید آین بسیار اهل مطالعه بودند؟

بله. هر وقت فرصتی پیدا می‌کرد کتابی را می‌خواند. حتی علاقه زیادی به گیاهان دارویی داشت و در این زمینه نوشته ۲ هزار صفحه‌ای دارد. دوست داشت در زمینه طب سنتی درس بخواند که به خاطر مشکلات مالی و بالابودن هزینه‌هایش منصرف شد. ایشان بیشتر روی سیستم‌های هیدرولیک هواپیما کار می‌کرد و از طرفی هم به زبان انگلیسی مسلط بود. لپ‌تاپش از ترجمه مقالات فنی روغن‌های هیدرولیک هواپیما پر بود. دفترچه‌های زیادی از دستنوشته خودش به یادگار گذاشته است. ایشان عادت داشت خلاصه تمام مطالبی را که از مقالات و مجلات خارجی و کتاب‌ها مطالعه می‌کرد در دفترچه‌اش یادداشت کند. می‌گفت دوست دارم اینها از من یادگاری بماند و بعد‌ها هر کس علاقه‌مند به این فن شد از کتاب دستنوشته‌های من استفاده کند. حتی کتابی هم در مورد روغن هیدرولیک هواپیما ترجمه کرد و تا فصل پنجم پیش رفت که متأسفانه عمرش کفاف نداد و به شهادت رسید. 

در سالی که به خاطر فوت پدرم و تولد پسرمان آرتین از هم دور بودیم، من شهرستان خوی بودم و ایشان به خاطر کارش در بوشهر بود. به خاطر دلتنگ‌هایی که به هم داشتیم، ایشان چند صفحه از دستنوشته‌هایش را به صورت شعر به یادگار برای من نوشته و نهایتاً هم تقدیم من کرد: «به نام تک نوازنده‌های مکتب عشق و دوستی / تو را، چون موج دریا دوست دارم/ چو عطر پاک گل‌ها دوست دارم / منم آن ماهی افتاده در خاک تو را، چون موج دریا دوست دارم»

شما چگونه متوجه شهادت آقای آین در روز ۲۳ خردادماه شدید؟

ایشان شب قبل شهادتش یعنی روز پنج‌شنبه شیفت بود و شب به منزل آمد. روز جمعه هم به خاطر همکارش که عیدغدیر می‌خواست به مسافرت برود، قبول کرده بود به جای ایشان شیفت باشد. روز شروع جنگ ساعت سه صبح از خواب بیدار شد و با شنیدن صدای هواپیما‌های جنگنده شیفت از پایگاه گفت: «سمیرا»، فکر کنم جنگ شده است. تلویزیون را روشن کرد متوجه شد که به سرداران کشورمان حمله شده است. همان لحظه آقای آین بالای سر آرتین نشست و مو‌های سر او را نوازش کرد و گفت: «آرتین خیلی می‌ترسد نباید تنهایش بگذاری. حواست به او باشد.» گویا به دلش الهام شده بود این لحظات آخرین بار است که پسرش را نوازش می‌کند. ایشان، چون نگران بودند ساعت ۴:۳۰ بامداد به پایگاه رفت. هر بار که به محل کارش می‌رفت، خداحافظی می‌کرد و راهی می‌شد، ولی این دفعه خیلی خداحافظی برایش سخت بود. نه می‌توانست از ما دل بکند و نه می‌توانست همکارانش را تنها بگذارد. حتی موقع رفتن برای من در ماشین بوق زد و من رفتم کنار پنجره و فکر کردم چیزی جای گذاشته است، ولی ایشان به من گفت: «مواظب خودتان باشید.» 

موقعی که سرکار رفت با فاصله‌های بسیار کم تماس می‌گرفت و احوال من و آرتین را می‌پرسید. در حمله دوم جنگنده‌های دشمن آقای آین تماس گرفت و به من گفت: بروم خانه داداشم تا خیالش راحت باشد. ممکن است اسرائیل پایگاه‌های مسکونی اینجا را بزند. هر دفعه که آقای آین تماس می‌گرفت از ما حلالیت می‌گرفت و به من می‌گفت ببخشید به خاطر کارم چندسال در بوشهر دور از زادگاهت با من زندگی کردی. در لحظات آخر تا ساعت یک ربع به ۱۲ ظهر در تماس بودیم و این آخرین تماس من و همسرم بود. ایشان در صحبت آخرش به من گفت: «اگر شهید شدم حلالم کنید»، ولی من حرف ایشان را به شوخی گرفتم و گفتم حلالت باشد. 

حدود نیم ساعت بعد پایگاه هوایی تبریز را زدند و آقای آین و همکارش آقای شهبازی برای اینکه نیرو‌ها در امان باشند و برای حفظ تجهیزات و کاهش خسارت‌ها، جان خود را در معرض خطر قرار دادند و شجاعانه وارد ساختمان شدند و با بستن شیرگاز و شیرهوا در بخش تجهیزات زمینی، مانع گسترش خسارت شدند. در همین لحظات ایثارگرانه بود که موشک‌های رژیم‌صهیونیستی به آن محل اصابت کرد و هر دو به فیض شهادت نائل آمدند. داداشم آن لحظه گفت: سمت شیلتر‌های هواپیما را زدند و آقای آین هم آن قسمت بود. بعد از آن بود که هرچه تماس گرفتم گوشی‌اش خاموش بود. هیچ‌کس به من نگفت که به شهادت رسیده است. همکارانش می‌گفتند برای‌مان سخت بود خبر شهادت آقای آین را به خانواده‌اش بدهیم. الان شش ماه از این ماجرا می‌گذرد و هر ثانیه که به این ماجرا فکر می‌کنم، احساس می‌کنم داغی دردش و فراغش همین امروز برایم اتفاق افتاده است. این شهیدان با نثار خون خود ثابت کردند که دفاع از سرزمین، ارزش‌ها و آرمان‌های انقلاب اسلامی مرزی نمی‌شناسد و در برابر دشمن تا دندان مسلح نیز می‌توان با اراده و ایمان پیروز شد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار